سیاهـــرگ

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

فراخوانی، تلاشی برای مواجهه ی خود فعلی با اتفاقی در گذشته است که احتمالا زخمی زده یا چسبیده به انتهای مغز و آزار می دهد. جایی که فکر می کنی، خود فعلی احتمالا اگر نه بهتر، حداقل به شیوه دیگری با ماجرا مواجه می شود و می تواند یک بار برای همیشه پشت آن حریف بدبدن را به خاک بمالد. خصوصا چیزهایی که از دستشان خلاصی امکان ندارد، هر روز، تیز و بی ابهام تکرار می شوند. اما زمانی که قصد می کنی با فراخوانی، دوباره با آنها مواجه شوی، نه با یک اتفاق غبارگرفته، بلکه با سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

می چرخم، غلت می زنم، بالشت را برعکس می کنم و امیدوارم تا وقتی که هنوز خنک مانده، خوابم ببرد. نشد، دوباره برمی گردم به سمت چپ و دستهایم را روی سینه ام به هم گره می زنم، انگار روی میز مدرسه نشسته باشم. حتما معلم داد زده بود که ساکت باشید تخم جن ها، همه دست به سینه، تا یکم تو روتون می خندم جفتک میندازین. کلاس شبِ قبرستان می شد. تاریک، ساکت و تنها صدای مداوم پنکه سقفی بود که می آمد و هوای گرم و شرجی خرداد اهواز را با بوی معده و روده و عرق تن بچه ها پخش می کرد سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

یادمان های شخصی، بیشتر به آیین ها و مناسک قبیله ای می مانند. قبیله ای جامانده از تاریخ، در دل یکی از نقاط بکر جهان، مثلا آمازون، شمال آلاسکا، جنگل های استرالیا یا بیابان های آفریقا، این خیلی مهم نیست. مسئله این است که به لحاظ فرمیک، خیلی از یادمان های شخصی هم، مثلا ارجاع به فلان روز یا فلان اتفاق به عنوان نقاط عطف در تاریخ شخصی و برگزاری مناسک مرتبط با آن، که سالیان سال حتی در کمرنگ ترین حالت برگزاری، تنها به واسطه ی شوری درونی پاس داشته می شوند، همانقدر سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

تمام لحظه‌هایی که ذره‌ای روزمرگی آرام می‌گیرد، این ماجرای حل نشده از زیر آب بیرون می‌آید، روبرویم می‌ایستد، نفس می‌کشد و من از ناکامی بزرگ در برابرش کلافه می‌شوم. می‌دانم که در هر صورت شکست خورده‌ام، از هر طرفی که مرور می‌کنم باز هم شکست خورده‌ام و تمام مابعد زندگی‌ام را در حال تاوان دادنم و هر بودنی از زندگی‌ام، تنها گفتگویی است با آن ناتمامی و ناکامی و همه‌ی رسوب جانکاهش. رسوب آن "شکست"، آن چیزی که حالا دیگر خوب می‌دانم که یک لحظه نبود که تمام شده باشد، سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

هنوز آن غروب عجیب تاریخی را، بیست و سه مهرماه گرم اهواز را، درست دوازده سال پیش را، آن پسرک نوزده ساله‌ی خموده‌ را، آن از خود بیرون آمدن‌ها را، آن "خواندن بی آرزو چه می‌کنی ای دوست را"، و آن اتفاق‌ها را، و دست و دل لرزیدن‌ها را، بودن‌ها را، خواب‌های بی سر و شکل را، ساختن‌ها و ترسیدن‌ها و رویاها و جاده‌ها و اتوبوس‌ها را، کارون ‌را، شروع شدن‌ها و به آخر رسیدن‌ها و سکوت‌ها و تلنبار‌ها و حرف نزدن‌ها و تداوم‌ها و غیاب‌ها را، و غیاب‌ها را و تنهایی‌ها را، و سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

هنوز سرزمین‌های کشف ناشده‌ی بسیاری بود که حس زندگی را و شوق را برمی‌انگیخت. که اگر چه مسیر تاریک و ناهموار و پرفریب بود، اما جهان من صدایی داشت که می‌شنیدم و خون می‌شد و می‌چرخید میان رگ‌هایم. نمی‌دانم، شاید این تصویر از آن انتهای به دست نیامده ساختگی است و شاید انتها همان لحظه‌ای بود که نقطه شد و بعد عمیق شد و سیاه شد و همه چیز را در خود بلعید و سکوت شد.سکوت شد و صداها و کلمات دیگر نیود. با این حال این میل پیش رفتن و دانستن و خبر شدن از آن سرزمین‌های کشف سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

شاید اگر کسی می‌توانست از دورتر ماجرا را تماشا کند، انقدر دور که مثلا بتواند نقطه شروع ماجرا را ببیند و بعد با نگاهش این مسیر حالا دیگر طولانی را دنبال کند، پیوسته پیش برود و روزها و شب‌ها را پی بگیرد، روزهایی که رفته است را ببیند، راه‌هایی که گذرانده شده است و نشانه‌ها و حرف‌ها و کلمات را چنان راهنماهایی نگاه کند، تلاش کند که بفهمد که این شب مداوم از کدام روز به غروب رسید و در تاریکی معلق شد و همین‌طور که سرگرم تماشا است، ناگهان خود را در هزارتویی می‌بیند سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

احتمالا هرگز فراموشم نمی‌شود. همان‌طوری که پیش‌تر تمام آن‌چه را که دوباره دیدم، در ذهن داشتم و هیچ‌کدام از آن‌ها نه غبار زمان گرفته و نه کمرنگ و محو شده بود. می‌نویسم که یادم بماند. خودم را و باز از پی سال‌ها چند کلام مخاطب کلماتت بودن را. از میان تمام تصاویری که هست و دوباره دیدم، گویی همه‌چیز از دست رفته جز: دلتنگی برای تو و جمله‌ای دو کلمه‌ای که هنوز و گویی همیشه زمان حال است. نه ماضی، نه مضارع و نه بعید. سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12

زمستان است. تازه از بیرون برگشته‌ایم خانه و من آب را از بشکه‌های سفید نفرت‌انگیز توی آشپزخانه ریخته‌ام توی کتری و منتظریم که جوش بیاید. حتما تلوزیون روشن است با صدای کم. ساعت حوالی 10 شب است و من باید زودتر بروم. تو نشسته‌ای روی بخاری. با شلوار جین و آن پلیور آبی نازک. موهایت را پشت سرت بسته‌ای، عینک به چشم داری و آرایشت را پاک نکرده‌ای. سردت است هنوز و همیشه وقتی هوا سرد بود و برمی‌گشتیم به خانه، تو می‌نشستی روی آن بخاری کوچک کنج هال. سیاهـــرگ...
ما را در سایت سیاهـــرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahrag بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 14:12